معنی لقب ابن بابویه

حل جدول

لقب ابن بابویه

شیخ صدوق


اثر ابن بابویه

ثواب‌الاعمال

لغت نامه دهخدا

ابن بابویه

ابن بابویه. [اِ ن ُ ی َ / ب ِ وَی ْه ْ] (اِخ) ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی. فقیه معروف شیعی. در مدینه ٔ قم فقه آموخت و هم بدانجا تجارت می ورزید. در سال 328 هَ.ق. صحبت حسین بن روح را به بغداد دریافت. او را تصنیفات چند و بقول ابن الندیم دویست کتاب در فقه و حدیث بوده است. از آن جمله است کتاب شرایع و کتاب الرساله. صاحب مجمعالبحرین در ماده ٔ قرمط گوید علی بن بابویه را در مکه قرامطه شهید کردند و در بعض نسخ نجاشی آمده است که او در بغداد وفات کرد لکن هر دو قول درست نمینماید چه روضه ٔ او بقم و از دیرباز مزار شیعیان بوده است و او را سه فرزند آمد از کنیزکی دیلمی. وفات او329 بوده است.

ابن بابویه. [اِ ن ُ ی َ / ب ِ وَی ْه ْ] (اِخ) ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی را از کنیزکی دیلمی سه پسر آمد: 1- ابوجعفرمحمدبن علی بن حسین، فرزند مهتر ابوالحسن مذکور، محدث و فقیه شیعی. وفات 381 هَ.ق. در قم. او از اساتید بسیار و از جمله پدر خود و محمدبن حسن بن الولید ادب و فقه فراگرفت و مشایخ دیگر وی نزدیک دویست تن بوده اند. صدوق با سلاطین و اعاظم شیعه ٔ زمان خود آمیزش داشت و سفری برای ملاقات ابوعبداﷲ نعمت نقیب ببلخ رفت و کتاب من لایحضره الفقیه را به نام او نوشت. وقتی در بغداد تدریس میکرد. در اواخر عمر در ری متوطن بود و در دربار آل بویه محترم میزیست، رکن الدوله و وزیر او صاحب بن عباد او را گرامی میداشتند. ابن بابویه عیون اخبارالرضا را به نام صاحب بن عباد نوشته و در بعض مواضع کتب خود ذکری از مباحثات خویش در مجلس رکن الدوله بمیان آورده است. ابن بابویه در ری درگذشت و بدانجا مدفون شد، قبر وی تاکنون باقی و مزار است. کتب اودر فهرست نجاشی مذکور و معروفتر از همه: کتاب من لایحضره الفقیه. اکمال الدین. امالی. عیون اخبارالرضا. معانی الاخبار. کتاب التوحید. ثواب الاعمال. علل الشرایع. کتاب الخصال. کتاب الاعتقادات است که همه به طبع رسیده است. 2- حسن بن علی، فرزند اوسط ابوالحسن، او زاهد و متعبد بوده است. 3- ابوعبداﷲ حسین بن علی بن حسین بن بابویه که او نیز مانند برادر مهتر، فقیه و محدث بود و سیدمرتضی و غضائری از شاگردان اویند، کتبی تألیف کرده که فعلاً در دست نیست. و نسب منتجب الدین صاحب فهرست معروف بدین طریق بوی می پیوندد: منتجب الدین علی بن عبداﷲبن الحسن (معروف به حسکا) (ظ: حسنکا) بن حسین.


بابویه

بابویه. [ب ُ وَی ْه ْ] (اِخ) لقب جد علی بن محمد اسوازی.

بابویه. [ب ُ وَی ْه ْ] (اِخ) رجوع به ابن بابویه، ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی در همین لغت نامه شود.

بابویه. [ب ُ وَی ْه ْ] (اِخ) لقب جد والد احمدبن حسین بن علی حنائی.

بابویه. [ب ُ وَ] (اِخ) ابوجعفر محمدبن علی بن حسین، فرزند مهتر ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی:... و این معنی مقالت بوجعفر بابویه قمی و همه ٔ بابوئیان است. (کتاب النقض ص 574). رجوع به ابن بابویه در همین لغت نامه شود.

بابویه. [ب ُ وَی ْه ْ] (اِخ) ابن سعدبن محمدبن الحسن بن الحسین بن علی بن الحسین بن بابویه اول. محدث است. رجوع به روضات الجنات ص 512 شود.

بابویه. [ب ُ وَی ْه ْ] (اِخ) ابوجعفر بابویه. ملک سجستان. ابوسلیمان سجزی گوید: ابوجعفر ملک سیستان در کشورداری متین و باکیاست و در اداره ٔ مهمات مملکتی بصیر و عاقبت بین بود و بهوای نفس در مراتب امور رعیت تقدیم و تأخیر نمی فرمود، و من این دو بیت را مکرر از او شنیدم که میخواند:
فتی لم یتبع نعمه بعد ما مضت
بمن ّ و لا مطل وعید و لا وعدا
هواه له عبد و لم یکمل الفتی
اذا لم یکن یوماً هواه له عبدا.
وی گذشته از حسن اخلاق و سیرت پاک بحری مواج بود و کلمات و امثال حکمای یونان و نوادر و سیَر احوال آنان را از بر داشت چنان که چون او نه دیده و نه شنیده ام. وی گفتار ارسطو به اسکندررا بیاد داشت و با مفاهیم کلمات حکیمانه سلطنت می کرد.
میفرمود آنچه که آن حکیم دانشمند به اسکندر یادآور شده بود از میان رفته و مردم از قید دیانت که موجب خیر دنیا و عقبی است رسته اند و عقل را که بنور هدایت آن بنظم و صلاح توانند رسید زیر پا گذاشته اند و حیا را که مانع گمراهی است و رهبری رشد و کمال است بیک سو نهاده اند. شک نیست مردمی که شعائر دینی را فراموش کنند و صفات نیکوی عقل و حیا را فروگذارند فساد اخلاق در میان آنها رواج یابد و جز بزور شمشیر آنان را براه راست هدایت نتوان کرد. و چه نیکو گفته است زیاد: مردم بحدی فاسد شدند که جز بتازیانه و زندان و شمشیر هدایت نشوند. اما من مخالف وسیله ٔ نخستین هستم و فقط شمشیر رادر محو فساد و شر سودمند میدانم. ابوسلیمان گوید: شبی جماعتی از بزرگان و علما در خدمت ابوجعفر بودند شاه از معنای این کلام «اصدق الحدیث ماعطس عنده » (یعنی چون گفتگوء حدیثی در میان آید و کسی عطسه کند دلیل گیرند بر صدق آن حدیث) پرسش کرد، جماعت مدتی سکوت کردند و از تفسیر آن فروماندند چه عطسه از آثار طبیعت است و تابع بسیاری و نقصان اخلاط و بعید است که علت تامه باشد. ابوجعفر پاسخ داد که کلام شما گریز از مطلب است و پاسخ من نیست چه طبیعت رأساً انذار و اخبار کننده نیست و این انذار و اخبارها بواسطه ٔ وقوف نفس بطبیعت و اظهار طبیعت بنفس حاصل میشود. و نفس مبداء حس و حرکت ارادیست و القاآت او ناشی از نفس است و سپس بطبیعت بازمیگردد و چون طبیعت او را مشاهده و محسوس می بیند حرکت و اهتزاز بدو دست میدهد و اگر اخبارات از جانب نفس نبود توهم و تردیدی برای شنونده از جهت عطسه حاصل نمیگردید. و چون میدانند که نفس آمر و اشاره کننده است پس هرگاه در ضمن نقل حدیث، طبیعت عطسه بوجود آورد آنرا بر صدق عاقبت و حسن خاتمت آن کار دلیل گیرند پس در واقع انذار حق نفس است که بطبیعت واگذار شده است برحسب زیادی و نقصان و قوت و ضعف آن. ابوسلیمان گوید: چون ابوجعفر این سخنان بگفت من بدو گفتم ای ملک ترا تهنیت گویم بدانکه خدای تعالی در وجود تو این همه فضایل و حکمت بودیعه نهاده و ترا بفضل و دانش و بردباری از دیگر مردم ممتاز ساخته است. ابوجعفرگفت ای اباسلیمان این سخنان را بر زبان مران و من تو را بعلت اینکه در توصیف من غلو کردی مؤاخذه نمیکنم لیکن از جهت اینکه بواسطه ٔ این تمجید و توصیف مرا در نفس خود مشتبه میسازی بازخواست میکنم چه انسان چون وصف خود را بشنود بفضل خویش فریفته و مغرور گردد واز رشد و هدایت بازماند.
ابوسلیمان گوید: من سکوت کردم و بسیار خجل و شرمسار شدم و ندانستم چه بگویم و بابوتمام نیشابوری اشارت کردم تا بسخن آید. ابوتمام گفت: ای پادشاه هرچند بنا به امرت ساکت باشیم تا بتوانیم با اطاعت بمقام و منزلتی رسیم لیکن بحقیقت، جلال و بزرگی و معرفت و دانائی که پروردگار بتو و به رعایای تو از قبل تو ارزانی داشته بر ما پوشیده نیست و بیان از تقریر و قلم از تحریرش قاصر است و بوصف درنیاید و بقلب درنگنجد و به وهم سنجیده نشود. ای پادشاه ما را بخود واگذار تا از توصیف تو لذت بریم و خدای تعالی را شکر گزاریم که نعمت وجود ترا بر ما ارزانی داشته است. ای پادشاه تو آن کسی هستی که علم حکمت را نو ساختی و طلاب را که از آن روگردان بودند بسخنان حکیمانه بدان تشویق کردی و آنان را به احسان ونعمت خود سرشار ساختی، قسم بخدا من و ابوسلیمان هر آنچه گفتیم از روی خدعه و تملق نیست چه این صفت رذیله از سیرت ما بیرونست و بخوبی واقفیم که این متاع درین بازار کاسد است و صاحبش بی وقر و ارز. ملک گفت ای ابوتمام من ابوسلیمان را از سخن مختصر بازداشتم و تو باشباع سخن راندی بخدا سوگند که من او را از بیم اینکه خوش آمدگوئیش نفس مرا بفریبد بازداشتم چه انسان خواهان هوای نفس است و چگونه نباشد که بوسیله ٔ آن هرلذتی را درمی یابد و هر حاجتی برآورده میشود چه نفس ببدن اتصال دارد و بدن فرمان او را گردن مینهد و اگراین قبیل گفتار بقلب آدمی برسد لانه میکند و جوجه میگذارد و صاحبش را به پستی و رذالت میکشاند... و ما بغیر از پیروی از هوای نفس وظایف دیگری داریم و آن طلب حکمت و فراگرفتن احکام شریعت است تا نفس خود را درخواسته هایش تعدیل نمائیم. ابوسلیمان گوید: شبی در خدمت امیر ابوجعفر بودیم و از او سخنان حکمت طلب نمودیم فرمودند که افلاطون گفته شرافت بر سه گونه است: اول شرف نفس است، دوم شرف حکمت، سوم شرف آباء و امهات.اما شرف نفس بالطبع است نه به اکتساب و باقی سرمدی است و نفس را به بلندترین درجات معنوی رساند. و اما شرف حکمت بر اثر کوشش و اجتهاد است برای راهنمائی و هدایت نفس ببقاء ابدی و حیات سرمدی. و اما شرف آباء پست ترین شرافت هاست هرچند که بظاهر بر وقار و مقدار وارزش صاحبش می افزاید و بباطن بواسطه ٔ کبر و نخوت اورا بفریبد و فاسد سازد. و اما شرف آباء و امهات گفتن برحسب عادت و اصطلاح عوام است و گرنه شرف حقیقی نیست. و فرمود کسی که شرافت نفس را فاقد بود شرافت حکمت بحال او مفید نباشد زیرا که حکمت، حیوان را به انسان و شیطان را بفرشته بدل نمیسازد لیکن حکمت برای نفس متاعی و برای روح استراحتی و برای قلب اطمینان و برای تنهائی مونسی و برای رشد و هدایت راهی و میان انسان و گمراهی سدیست. ابوسلیمان گوید: ازجمله ٔ کلماتی که از سلطان شنیدم یکی این بود که میفرمود: قیصر روم بکسری نوشت کشور خویش را بچه وسیله منظم ساختی و بچه چیز رعیت تو استقامت یافت ؟ کسری نوشت به هشت خصلت: اول آنکه بهیچ امر و نهی بیهوده اقدام ننمودم و کار ملک را بازیچه نگرفتم. دوم در هیچ وعد و وعیدی تخلف نورزیدم و دروغ نگفتم. سوم مجرم را بخاطر جرمش عقاب کردم نه بجهت کینه و سبک عقلی. چهارم سلطنت را اختیارکردم و پادشاهی را پذیرفتم از جهت رنج کشیدن و تعب بردن نه برای هوای نفس و استراحت. پنجم از رعایا بطیب خاطر دلجوئی کردم. ششم رعیت را برای عدالت و دادخواهی بحضور پذیرفتم نه از راه ضعف و سستی. هفتم با وقوف تمام بر کشور خود مسلط بودم. هشتم اشخاص فضول را دور ساختم. وقتی که قیصر از مضمون نامه ٔ کسری آگاه شدگفت سخنانیست که باید بآب طلا نوشت و از آن در علم سیاست کتابی استخراج کرد. ازجمله سخنان ملک این بود که میگفت نفس خود علیل و ناتوان سازید نه گمراه چه ناتوانی او باب علم را بر شما میگشاید و گمراهیش شما را از کسب کمال و دانش بازمیدارد. و میفرمود شنیدن موسیقی بواسطه ٔ ظرافت و لطفی که در آنست وجدی در حواس انسان پدید می آورد، شریعت منطویست در نفوس فاضله و خیر است بر نفوس قابله و تأدیب است بر نفوس جاهله. (نقل بمعنی از ترجمه ٔ کتاب کنزالحکمه ٔ دری صص 87- 94):... و فضل و بزرگی شیخ کبیر ابوجعفر بابویه رحمهاﷲعلیه را خود چگونه انکار توان کرد از تصانیف و وعظ و درس، و از ری تا بلاد ترکستان و ایلام اثر علم و فضل ایشان در جهان ظاهر است. (کتاب النقض ص 51).


حسین بابویه

حسین بابویه. [ح ُ س َ ن ِ ب َ وَی ْ / بوی َ] (اِخ) رجوع به حسین بن بابویه قمی شود.

فرهنگ فارسی آزاد

ابن بابویه

ابن بابَوَیْه (صدوق)، (یا بابُوَیه)، ابو جعفر محمد بن علی بن حسین که مانند پدرش فقیه و عالِمی شهیر گردید و ملقب به صَدوق یا شیخ صدوق گردید. تألیفات مهمّه ای دارد که اََشهَر آنها مَنْ لایَحْضُرُهُ الفَقِیه است که یکی از کتب مهمّه اربعه شیعه میباشد. مقبره ء وی در شهر ری مشخص و معروف است. (فوت 381 هجری)

اِبْن بابَوَیْه، (یا بابُوَیه)، ابوالحسن علی بن حسین، اهل قم، از افقهای مشهور شیعه که کتب متعدد در فقهِ شیعه تألیف نمود که از آنجمله کتاب الشرائع است. ولی در قرن چهارم هجری همزمان با حسین ابن روح در دوره غیبت صغری میزیسته است. مَدفنش در قم است،

واژه پیشنهادی

لقب ابن سینا

سلطان طب

شرف الملک

معادل ابجد

لقب ابن بابویه

211

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری